س. سیفی عبید و قداستزدایی از گسترهی اسلام رسالهی ده فصل عبید زمینههای کافی برای نویسندهی آن فراهم دید تا او با آسودگی خاطر بیشتری قداستزدایی از ساحت دین اسلام را بر خود واجب بشمارد. رویکردی که نمونهای روشن از آن، کمتر در جایی از ادبیات کلاسیک فارسی یافت میشود. او ضمن همین هدفگذاری جدید، آشکارا حجرالاسود را دیگ شراب مینامد. انگار کارکردی بهتر از آن برایش سراغ ندارد. در ذهن نقاد عبید به واقع حجرالاسود با این کارکرد جدید ارزش مییابد. او خیلی روشن و آشکار نمادهای برآمده از ساختار دین را با نمونههایی متناقض از ضد آن در هم میشکند. تا جایی که خیلی راحت نمونهی جدید و نو را به جای نمونهی کهنه و قدیمی آن مینشاند.
برزین آذرمهرزُل زده در چشم خونبارت زُل زده در چشم خونبارت
با توام جلاد!
گر چه تو در زور بازو گه سری بر من
از درستی رهم زان رو که آگاهم
زان که دست ملتی هرگاه و هر جا تکیه گاهم
ابراهیم کاراجا آسمانِ هفت رنگ بهرام غفاری هر روز
گذر از محله یِ پُر گل و لای
کوچه هایِ سنگلاخ...
و حسرتِ سفره ای که در دور دست هاست.
برده گیِ مقدس،
کارگرِ معدن در طبقه یِ هفتمِ زیرِ زمین
گوشتِ بدنِ خود را می خورد.
دکتر منوچهر سعادت نوری«نابکار» و « نابکاران »: در زنجیری از سروده ها اد بهاری وزید، از طرف مرغزار
باز به گردون رسید، نالهٔ هر مرغزار
سرو شد افراخته، کار چمن ساخته
نعره زنان فاخته، بر سر بید و چنار
شهاب طاهرزادهخاک ایران ۲ میریزم اشک پشت اشک شما
خاک ایران را بردند چرا و کجا ؟
مگر نبود آنجا نگهبان خاک
آن دزد بی شرف کجا می یابد ادراک
مرضیه شاه بزازهنگامیکه مرغابیان کوچ کردند آنگاه که تابش خورشید
بیدار باش ساقهای نازکمان بود
وَ میان دویدن و پریدن
فاصله اندک بود، چون میان گریه و خنده ی ما
بهمن پارسا پس انداز
به پس اندازِ بی بهره می ماند؛
در بانکِ زندگی!
وا می ریزی در آن به روزمرّه گی
نامحدود!
عسگر آهنینچند شعر از عسگر آهنین
در کوچه ها و خیابان ها
در پارک های مه گرفته
با باری از خبر و خاطره
دنبال خودم می گردم
دنبال آن کسی
که زادگاه و تبعیدگاهش
هرگز وطن او نشدند
گفتگوی میکال گیلمور با باب دیلن وداع با گذشته ترجمه: حسین انورحقیقی او می گوید: "من تلاش میکنم چیزی را توضیح دهم که توضیح ناپذیر است". "با این حال مرا یاری کنید تا موفق شوم." یک روز گرم تابستانی است، تقریبا یک ساعت مانده به غروب آفتاب و ما در تراسی در سایه پشت رستورانی در سانتا مونیکا نشسته ایم. لباس باب دیلن به نسبت آب و هوای کالیفورنیا کمی غریب است: زیر کاپشن چرمی سیاهرنگ دکمه بستهای تی شرت سفید رنگ کلفتی پوشیده است و کلاه اسکی سیاه و سفید رنگی بر سر دارد که تا روی گوشها و پیشانیش پایین کشیده است. یک دسته موی سرخ و بلوند، شاید موی مصنوعی، از کلاه بیرون زده و بر روی ابرو هایش ریخته است. استکان آبی روبرویش هست.
رضا مقصدی!باز نمیخواهمت / بهمن ِ بیدادگر باز، تو آمدی
ظلمت آن خاک و خشت!
باز، نمیخواهمت
بهمن خونین سرشت!
سيروس"قاسم" سيف فرشاد عارف و عشق بانو به شيخ علی
«دومين هنگام» تا زمستان برود و برفها، آب شوند و کوهها، آبی و تپهها و درهها و باغها و زمينها، سبز؛ کسی در دولت آباد نمانده بود که "آقا" به خانهی او نرفته باشد و يا با "آقا" هم سخن نشده باشد. همه از آقا حرف میزدند؛ از هوشيار بودن آقا، از رندی آقا و.... حتی از "کرامات" آقا؛ و اين، تنها محدود به دولت آباد نمیشد، بلکه در همهی آبادیهای دور و نزديک، آقا مرکز هر بحث و سخنی شده بود.
محمد احمدیان(امان)من خواهم گفت انسان تا چه اندازه بی غروری را تاب می آورد؟ تا چه اندازه بی وجدانی را؟ من خواهم گفت، مقداری غرور، مقداری وجدان. (می خواستم بنویسم، و بسیار خرد.) نه! مقداری خرد و بسیار قلب. به هرکسی واگذار شده است، کوکتل خودش را برگزیند. (راستی، کوکتل شما چه طعمی دارد؟)
سمیح القاسم «مقاومت می کنم» ترجمه ی آزاد : حسن عزیزی چه بسا که ، ناچار، رزق و روزی ام را ازدست بدهم
یا لباس و لوازم خواب ام را هم بفروشم
چه بسا که ، ناچار، سنگتراشی پیشه کنم ..
باربری کنم .. یا رفتگر خیابان ها شوم
محمد علی مهرآسابا یادی از حافظ و افکار بلند و روشن و دانش و بینش بی همتایش نسبت به زمان من مشغول نوشتن کتابی هستم در مقایسه بین افکار حافظ شیرازی و ملای رومی مشهور به مولوی که حقا تنها مولوی بوده است و ملا؛ و امید است به زودی وجه چاپش مهیا شود. این است که امروز در این نوشتار نیز می پردازم به این نابغه دوران.
علی اصغر راشدانبگومگوهای آق جواد (۱۲) « خیالت تخت باشه، شب درازه وقلندربیدار، خوابم که جنه ومن بسم اله. خیلی وفته تشنه این مجلسم. پرتوی ناب وآق جوادکه باشه، دنیابه کامه، واسه شاه وشیخم تره خردنمی کنم. واسه م باطول وتفصیل تعریف کن تواین چن ساله چیهاوچنتاقله روفتح کردی. دفه اخرکه باهم بودیم، انگارگفتی میخوای نویسنده شی، مثل بولدزرروکتاباافتادی وشبانه روزخرخونی می کنی، درست میگم، یااشتباه می کنم؟ تازگیاگرفتارفراموشی شده م، همه چی روفراموش یاقاتی پاتی می کنم »
محمد بینش (م ــ زیبا روز )دیدار معنوی مثنوی
باغ سبز عشق (۵) شاید نیکلسون با نظربه ممکن نبودن دیدار ذات خداوند، تجلی آن را در وجود نازنین کاتب مثنوی، دیده است که تاکید دارد، منظور از "دلدار" هم اوست. وی برای اثبات دیدگاهش مصراعی از دیوان شمس را می آورد : "نظّارۀ جمال خدا ، جز خدا نکرد" ولی
مجید نفیسیبازگشت به باغ گوته بهمناسبت چهلمین سالگرد انقلاب آیا بی درنگ می گویی: ۲۲ بهمن ۵۷؟
روزی که همراه با مردم دروازه ی زندان اوین را گشودی
و در آشپزخانه، آبکش های بزرگ برنج را دیدی
که زندانبانان کهنه برای ناهار پالوده بودند
و زندانبانان تازه برای شام خود پختند،
رضا مقصدیدر زمستانم چه کسی گفت
فصل
فصل تنهاییِ گلها نیست ؟
دشت ، بی رقصِ نفس های تو سرگردان ست
یا س ها
بوی دستانِ ترا می جویند.
دکتر عارف پژمانگورکن ، پا به فرار است ، هوا توفانی است! «راهزن»، زنده به گور است، به اوستا سوگند
ریش آخوند به تنور است ، به فردا سوگند
دل چرا بندی به خاموشی قبل از توفان
صبح ،در حال ظهور است، به آوا سوگند
جلال رستمیمعرفی کتاب رگههای شور این کتاب اثر مشترک کاوه مناف زاده و حسین محمودی دو هنرمند ساکن رضائیه است .برای آشنایی بااین هنرمندان ابتدااشارهای مختصربه شرحال وموفقیت های این هنرمندان درعرصه هنرعکاسی آورده شده و بعدازآن مقدمه کتاب، که انگیزه ودل واپسی این هنرمندان را در مورد دریاچه رضائیه به خوبی بازتاب می دهد
برزین آذرمهردلم گرفته سخت از این دلم گرفته سخت از این
که هرچه ، باید آن چه ، نیست
از این که ماه روشنی
در آسمان تیره نیست
از این که بر مناره ای
نشانی از پرنده نیست
به باغ ِغم گرفته ام
جوانه ای که زنده ، نیست
اورهان ولی کانیک به سویِ آزادی بهرام غفاری پیش از آنکه صبح زاده شود
هنوز تا رنگِ دریا سفید است
براه می افتی.
در دستانت هوسِ گرفتنِ پارو
در درونت سعادتِ آغازِ کاری
برو در افت و خیزِ امواج،
ا. رحمانخسته از انتظار بی پایان همیشه این گونه است
تلنگر کوچکی
بهانه است
خواب از چشمانم
می رباید
محمد احمدیان(امان)و از او نمی پرسم
من انسان هستم
و من انسان مادون هستم
( اگر واژه ی انسان مادون برای شما ثقیل است،
آن را انسان کوچک بنامید
آیا شما دنیایی کوچک و دنیایی بزرگ ندارید؟ )
ابوالفضل محققیدری که نمی توانم بدون وارد شدن از مقابل آن عبور کنم
خانه آقای« ابو جعفر امام» - (شهر من زنجان قسمت سیام) عبور می کنم از کوچه های شهر ، می خواهم در مقابل درهائی بیاستم که در درون آن ها جوانانی تنها مانند ساقه ای رو ئیده در شور زار تلاش می کردند بر بالند وجهان را به اندازه همان نحیفی وشکنندگی خود تفسیر کنند !خانه های سنتی با نو جوانانی که نخستین آگاهیشان به اطراف شکستن سنت ها بود و به گونه ای مصاف با مذهب .
|